جدول جو
جدول جو

معنی داغ داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

داغ داشتن
(یِ بُ اَ کَ دَ)
نشان داشتن. علامت داشتن:
ناگزران دل است نوبت غم داشتن
جبهت آمال را داغ عدم داشتن.
خاقانی.
- داغ بر جبهه و پیشانی داشتن، پینه بسته بودن پیشانی از عبادت و سجدۀ بسیار.
، دارای اثرداغ بر اندام بودن به نشانۀ ملکیت یا تعلق داشتن بکسی:
گفتی سگ من چه داغ دارد
آن داغ که از نخست کردی.
خاقانی.
گفت بنگر تا داغ که دارد؟ گفت داغ امیر دارد، مصاب بودن بمرگ عزیزی یا فرزندی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاب داشتن
تصویر تاب داشتن
پیچیدگی داشتن، دارای پیچ و خم بودن
طاقت داشتن، بردباری داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عار داشتن
تصویر عار داشتن
ننگ داشتن، شرم داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باک داشتن
تصویر باک داشتن
ترس داشتن، اندیشه داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دور داشتن
تصویر دور داشتن
دور نگه داشتن، دور کردن، برحذر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار داشتن
تصویر کار داشتن
دارای شغل و کار بودن، مشغول کار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاد داشتن
تصویر یاد داشتن
به خاطر داشتن، بلد بودن، آگاه بودن، از بر داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاس داشتن
تصویر پاس داشتن
مراقب بودن، نگهبانی کردن، پاسداری کردن، رعایت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست داشتن
تصویر دست داشتن
کنایه از در کاری مداخله داشتن، وقوف داشتن، تسلط داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریغ داشتن
تصویر دریغ داشتن
مضایقه کردن از دادن چیزی به کسی، خودداری از کمک کردن به کسی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
دامداری. مالک دام بودن. حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی) ، وسیلۀ صید قرار دادن دام و تله:
زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن
زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ تَ)
مست و سرخوش بودن و حالت نشاط داشتن. (ناظم الاطباء) ، حوصله و تحمل داشتن. طاقت و توان داشتن. (یادداشت مؤلف) :
تو اگر دماغ داری گل نسبتی بکن بو
به ازین نچیده باشی گل باغ آشنایی.
ملا نسبتی (از آنندراج).
دلم گرفته به حدی که میل باغ ندارم
به قدر آنکه بچینم گلی دماغ ندارم.
؟ (از یادداشت مؤلف).
- دل و دماغ داشتن، نشاط و حوصله داشتن. حال و حالت داشتن. (یادداشت مؤلف).
- دماغ کار نداشتن، حال و حوصله ومیل کار نداشتن. (یادداشت مؤلف).
- دماغ کسی نداشتن، حوصلۀ کسی را نداشتن. کسی را تحمل نکردن:
به هر کس نیست باشد روی آن حرف پریرو را
همین از ناز آن بدخو دماغ من نمی دارد.
راقم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَفْ تَ)
عدل و انصاف داشتن:
گفت چون ندهی بدان سگ نان و زاد
گفت تا این حد ندارم مهر و داد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از عار داشتن
تصویر عار داشتن
ننگ داشتن از عار آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارغ داشتن
تصویر فارغ داشتن
یا فارغ داشتن دل از چیزی. آسوده خاطر بودن از آن مطمئن بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدا داشتن
تصویر فدا داشتن
فدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آسوده بودن فارغ بودن، یا فراغ داشتن از. بی نیاز بودن از: دل ما بدور رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پای بندست و چو لاله داغ دارد. (حافظ 79)، بی اعتنا بودن بی نیاز نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار داشتن
تصویر کار داشتن
مشغول کاری بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدا داشتن
تصویر جدا داشتن
منفرد ساختن، دور داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
طاقت داشتن تحمل داشتن، در رنج بودن درد داشتن، یا تاب داشتن چشم کسی. کمی حول (کجی) در چشم او بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حال داشتن
تصویر حال داشتن
ذوق داشتن، حوصله داشتن، حالت وجد و جذبه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال داشتن
تصویر سال داشتن
پیر بودن معمر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام داشتن
تصویر رام داشتن
ساکت کردن، رام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور داشتن
تصویر دور داشتن
راندن، از خود دور ساختن، بر کنار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
میوه داشتن ثمر داشتن (درخت)، آبستن بودن حامله بودن، درد و رنج داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز داشتن
تصویر باز داشتن
منع کردن جلو گیری کردن، توقیف کردن حبس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای داشتن
تصویر پای داشتن
پایداری کردن، ثبات ورزیدن، استقامت
فرهنگ لغت هوشیار
پاسبانی کردن نگاهبانی کردن پاییدن نگاهداشتن محافظت کردن حفظ حراست پاسیدن، رعایت کردن مراعات کردن ملاحظه کردن ادب کردن، مراقبت کردن نوبت نگاهداشتن رصد کردن، جستجو کردن تفتیش کردن، یا خود را پاس داشتن، خود را محافظت کردن تحرس احتراس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریغ داشتن
تصویر دریغ داشتن
مضایقه کردن چیزی را از کسی رد کردن تقاضای کسی امتناع نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست داشتن
تصویر دست داشتن
قدرت داشتن، مسلط بودن، امکان داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
ترس داشتن، پروا داشتن، بیمناک بودن، ترسیدن بیم داشتن ترس داشتن پروا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
دارای نان بودن، اسباب معاش رافراهم داشتن، سودمند بودن فایده داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاس داشتن
تصویر پاس داشتن
رعایت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عار داشتن
تصویر عار داشتن
ننگ داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دست داشتن
تصویر دست داشتن
نقش داشتن، شریک بودن
فرهنگ واژه فارسی سره